محل تبلیغات شما

اضافه کاری های یک خودکار قرمز بی رنگ ...



خوبه! خوبه که هرچند وقت بتونی برگردی و با خاطرات خوب قدیمیت رو به رو بشی.
مثلا یه کلبه ای داشته باشی مال خودت، که همه جا رو در و دیوارش یادگاری های دوستات باشه و تو هرجا رو که نگاه میکنی یه خاطره خوب یادت بیاد. اینجا ، اونجا ، این پست، پست های قبلی ! کلی دست خط قدیمی . کلی خاطره خوب. کلی لبخند. 

+ واسه شانتی که خیلی چیزا به من داد .
:)


+ اینبار به پیشنهاد شقایق!
+ حالتون خوبه بچه ها؟! :)
+ بچه ها میگم ، به نظرتون میشه این دم عیدی یه دید و بازدید وبلاگی هم با دوستای قدیمی که حالا کمتر وب میان راه بندازیم؟! ;)

یه کتاب رفرنسی داریم نویسنده اش یه آقای امریکاییه (فیل+ترمون نکنن؟! :O)  استاد دانشگاهه ، دکترای حرفه ای و تخصصی اپتومتری داره و عضو انجمن جراحان چشم آمریکاست. این آقا چشم راستش حدود 9 نمره و چشم چپش حدود 11 نمره نزدیک بینه (دو تا چشم آستیگمات) ، کاتاراکت دوتا چشمشو عمل کرده و یه چشمش هم دچار پارگی پرده شبکیه شده که اونم عمل کرده . بعد اینارم که گفتم خودش تو کتابش آورده ها! از چشم خودش به عنوان کیس استفاده کرده ! .in my own left eye » هیچی دیگه! من موندم کتابشو بخونم ، نخونم ، چیکار کنیم بالاخره با این مورد؟! :|



+ یه بارم پارسال همینطوری کبریتو انداختم تو سطل آشغال،وقتی برگشتم نصف پلاستیک زباله سوخته بود .

+ تسلیت میگم فائزه ی عزیز

ما ایرانیا،ملت جالبی هستیم! از خیلی جهات کلا! حالا یکیش بحث درمان و پزشکی و ایناست. اقدس خانوم ها و ننه فرنگیس ها و عمه سودابه ها و اصغر شکسته بندها و ملا نقی دعا نویس و همه و همه ادعای طب و طبابت دارن اینجا! همه شونم بلا استثنا یکی دو نفرو با شگردهای خاصص خودشون از مرگ حتمی نجات دادن! :O از زنده کردن مرده ها و مرده کردن زنده هاش بگذریم حالا. غرض اینکه کار این ملت به جایی رسیده که دیگه پزشک متخصص رو هم قبول ندارن و به نظرشون آرتی پیوتیک و لیزر و مسکّن و اینا همه کلک های این روپوش سفیدای بی همه چیزه تا دوقرون پول عرق جبین مردمو بالا بکشن! آ مثلا همون بچه کوچیکه ی معصومه خانوم . اگه از همون دواها و جوشیده های ننه فرنگیس میخورد به یه هفته نکشیده خوب میشد. بردنش مریض خونه،دو هفته خوابوندنش آخرش هم مرد. یا مثلا صادق پسر آقا ماشالله،یا طاهره خانوم که سر زا مرد یا فلانی و فلانی و اوووووه! خدا نعلتشون کنه!
عرض میکنم حالا خدمتتون.
یه رفیقی دارم آقا طاهر. بهش میگیم سیّد.انگشت شست دست چپ این آقا طاهر ما حدود یه هفته ای میشد عفونت کرده بود. حالا قضیه ی عفونت کردنش هم جالبه! نه زیر سنگ اومده بود،نه سگ گاز گرفته بود! ، نه زخمی شده بود! از دسته ی بازی اینطوری شده بود! گیمرها بهتر میفهمن چی میگم! دکمه های جهت دسته بازیشون خراب بوده،اینم هی مجبور میشده محکم فشار بده،آق سیّد ما هم که معتاد PES12 ! اینقد دیگه فشار آورده بود به اون شست بی چاره که ناخنش تو دستش فرو رفته بود و عفونت کرده بود.رفته بود دکتر،اولش بهش دارو داده بودن،بهتر نشده بود. چندروز بعد رفته بود باز،یه دانشجوی پزشکی زده بود بدون بی حسی با سر سرنگ ناخنشو سوراخ سوراخ کرده بود تا چرکا خارج شن! (این کار حتما یه اصطلاحی داره دیگه؟! بر و بچ پزشکی! هان؟! ) میگه اولش ازش پرسیدم درد نداره؟! یه دختره بوده مثل اینکه!میگه گفت : یه ذره فقط! . بنده خدا طاهر میگه از بس داد کشیدم همه بیمارستان جمع شده بودن ببینن چه خبره! :O .اینا رو که تو کلینیک تعریف میکرد،خانوم منشی کلینیک از قضا شنید. حالا تجربه های مشابهو داشته باش! اینم دراومد که آره،انگشت منم زیاد اینطوری میشه و پیش دکتر نرو و اینا الکیه و اذیتت میکنن فقط  و اینا،تهش اینکه من هر بار اینطوری میشه،شبا روغن سیاه! میمالم بهش ( از کجا میاری اصلا :O ) میبندمش،فردا صبح که بلند میشم ععین روز اولش! بلکی هم بهتر! :O چشای ما که چهارتا شد،هی زور زدیم نخندیم،چشای شما ها چارتا نشه حالا! مونده هنوز! هنوز نیشخند میزدیم که استاد اومد. دکتراست. یهو دیدیم اینم حرف خانومه رو تایید کرد که اه! راست میگن ایشون منم دیده ام و میشه و علتش هم به خاطر اینه که روغن سیاه چون سنگینه و وزن مولکولیش بالاست،باعث میشه چرکا رو بکشه بیرون و این قضایا ! حالا ما موندیم بخندیم یا گریه کنیم!
بعد تازه اینم بگم! چندسال پیش ( مثلا 4 سال ) من تو فوتبال افتادم رو دستم و مچ دستم پیچ خورد. مامانم منو ورداشت برد پیش یکی از اقوام دورش، قاسم( همه همینطوری صداش میکنن ) که از قدیم تو کار شکسته بندی و ایناست. به همین سوی چراغ، دستاش جادو کرد اصن! :O یه نیم ساعتی ماساژ و اینا داد،بعد هم یه چیزی داد بستم دور دستم،به دو روز نکشید مچ دستم از روز دومش هم بهتر شد! :O هزینه شم یه جعبه شیرینی بود که واسش بردیم! دی:
میخوام بگم ینی جمیعا ملت جالبی هستیم. خدا حفظمون کنه! دی:



.



پ . ن : رفتم تو 22 سالگی. 21 سالگی؟ .خوب بود. 7 از 10

+ آقا کلاس ادبیاتی که ورداشته بودم،به حد نصاب نرسید و با 8 نفر ( از حداقل 10) کنسل شد! بعد از پنج شیش هفته که تشکیل شده بود. این الان مسئله ی خوشحال کننده ای نیست ها!  چون سال بعد وسط اون همه درسای سنگین این 3 واحدی رو هم باید جا کنم و این اصلا تقصیر من نیست! نکته اش اینجاست که وسط همه ی کلاسای این ترم و شاید کلاسای کل دوران دانشگام،کلاس ادبیات تنها کلاسی بود که با علاقه سر کلاس مینشستم و دقیقا این برای دومین باره که کلاسای ادبیات من از وسط ترم یهویی تعطیل میشه!( یه بارم ترم یک)  بهرحال! دوتا کتاب ادبیات الان رو دستم مونده که احتمالا استادِ سال بعد هم یه کتاب متفاوت  معرفی میکنه و همه شون میمونن رو دستم! خریدار داره بگید،نصف قیمت میفروشم! 

+ اردوی کویرگردی دانشگاه هم به حد نصاب نرسید و اینم هیچی شد.

+ من نمیدونم این پنجره های اتوبوسا چه مرگشونه! وقتی گرمته باز نمیشن ، وقتی سردته بسته نمیشن.همه شونم اینطوری ان. یه ذره مراعات اَزیز من! دانشجوییم ها! 

+ اگه بدونید چقد این پست رو نوشتم و پاک کردم! اگه بدونید! نمیدونید که!

+ فیلم دیوانه ای از قفس پرید خیلی - خیلی! -  فیلم قشنگی بود. لینک IMDB


+ این بالایی رو . بگید قدیمیه و کهنه است و دیده بودمش و مسخره بود و مال عهد پارینه سنگیه و یاد ژوراسیک افتادم و اینا ، نه من نه شما ها! گفته باشم! همچین آدمی ام یعنی!

+ عکسا تو کل نت پخشن. اینم محض کپی رایتش! :|


بعدانوشت: آخ آخ! علی قاهری! این وبت هم که هوتوتو!  چه کردی باز؟! 

آخرین جستجو ها

Aria cactus سرزمین موسیقی شمس تبریزی و شعرهایش Translation leprifulso timisalgi گل های دبستان مالک اشتر schouthuxtevi خاطرات دری وری وبلاگ دبیرستان شهید آهنگری ناحیه دو ارومیه [رضاغیبی]